167 -* یک داستان ، یک نتیجه ! *
روزی روزگاری پادشاهی چهار همسر داشت. او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود. بادقت و ظرافت خاصی با همراهی می کرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست داشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی می کرد.اما همیشه می ترسید که او را ترک کند و نزد دیگری رود.همسر دومش زنی قابل اعتماد،مهربان،صبور و محتاط بود. هرگاه که این پادشاه با مشکلی مواجه می شد،فقط به او اعتماد می کردواو نیز همسرش را در این کار کمک می نمود. همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست داشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد .
روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پرتجملش می اندیشید و در عجب بود و با خود می گفت : «من چهار همسر دارم،اما الان که در حال مرگ هستم ،تنها مانده ام .»
بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت : «من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام . تو را صاحب لباس های فاخر کرده ام و بیشترین توجه من مورد توجه تو بوده است . اکنون من در حال مرگ هستم ، آیا با من همراه می شوی ؟ »
او جواب داد : «به هیچ وجه ! » و درحالی که چیز دیگری می گفت از کنار او گذشت . جوابش همچون کاردی در قلب
پادشاه فرو رفت . پادشاه غمگین، از همسر سوم سوال کرد و به او گفت : «در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام ،اما حالا در حال مرگ هستم .آیا تو با من همراه می شوی؟» او جواب داد : « نه ، زندگی خیلی خوب است و من از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد.» قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد.بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت :« من همیشه برایکمک نزد تو می آمدمو تو همیشه در کنارم بودی . اکنون در حال مرگ هستم آیا تو همراه می آیی ؟» اوگفت : «متاسفم، در این مورد نمی توانم کمکی به تو بکنم ، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم.» جواب او همچون گلوله ای از آتش ، پادشاه را ویران کرد .
ناگهان صدایی او را خواند : « من با تو خواهم آمد ، همراهت هستم ، فرقی نمی کند به کجا روی ، با تو می آیم .» پادشاهی نگاهی انداخت، همسر اولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذیه، بسیار نحیف شده بود . پادشاه با اندوهی فراوان گفت : « ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه می کردم . »
در حقیقت همه ی ما در زندگی کاری خویش چهار همسر داریم ؛ همسر چهارم ما سازمان ماست. بدون توجه به این که تاچه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداخته ایم ، هنگام ترک سازمان یا محل خدمت ، ما را تنها می گذارد.
همسر سوم ما موقعیت مان است که بعد از ما به دیگران انتقال می یابد.همسر دوم ما همکاران هستند. هرقی نمی کند چقدر با هم بوده ایم ، بیشترین کاری که می توانند انجام دهند این است که ما را تا محل بعدی همراهی کنند .همسر اول ما عملکردمان است. اغلب به دنبال ثروت ، قدرت و خوشی از آن غفلت می نماییم. در صورتی که تنها کسی است که همه جا همراهمان است . پس همین حالا آن را احیا نمایید ، بهبود سازید و مراقبش باشید .
شاد و موفق و پایدار باشید .
* وبلاگ فرهنگی اجتماعی ، جادوی کلمات – مهدی *
www.mosbatandishan1.blogfa.com
برگرفته شده از مجله راه موفقیت 20
دومین روز تابستان سال 1389