داستان بازرگان و همسرش



سالها پیش بازرگانی بود که داشت به مسافرت میرفت همسرش گفت من منتظر می مونم که


بهترین و زیباترین هدیه رو برام بیاری.

بعد از مدتی بازرگان به مسافرت رفت و در آنجا هدیه ای بسیار گرانبها برای همسرش

 گرفت و براش آورد .

همسرش هدیه رو باز کرد و در داخل آن آیینه ای رو دید ... بله هدیه او آیینه بود .

درسته وجود شما گرانبهاترین و زیباترین چیزی است که وجود داره وباید قدر خود


 را بدانید و بتوانید راه  درست را از اشتباه بشناسید.




شاداب و پرانرژی باشید



مدیر مجله اینترنتی جادوی کلمات


www.jadoykalamat.tk