561 -* داستان بازرگان و همسرش *
داستان بازرگان و همسرش
سالها پیش بازرگانی بود که داشت به مسافرت میرفت همسرش گفت من منتظر می مونم که
بهترین و زیباترین هدیه رو برام بیاری.
بعد از مدتی بازرگان به مسافرت رفت و در آنجا هدیه ای بسیار گرانبها برای همسرش
گرفت و براش آورد .
همسرش هدیه رو باز کرد و در داخل آن آیینه ای رو دید ... بله هدیه او آیینه بود .
درسته وجود شما گرانبهاترین و زیباترین چیزی است که وجود داره وباید قدر خود
را بدانید و بتوانید راه درست را از اشتباه بشناسید.
شاداب و پرانرژی باشید
مدیر مجله اینترنتی جادوی کلمات
www.jadoykalamat.tk
سالها پیش بازرگانی بود که داشت به مسافرت میرفت همسرش گفت من منتظر می مونم که
بهترین و زیباترین هدیه رو برام بیاری.
بعد از مدتی بازرگان به مسافرت رفت و در آنجا هدیه ای بسیار گرانبها برای همسرش
گرفت و براش آورد .
همسرش هدیه رو باز کرد و در داخل آن آیینه ای رو دید ... بله هدیه او آیینه بود .
درسته وجود شما گرانبهاترین و زیباترین چیزی است که وجود داره وباید قدر خود
را بدانید و بتوانید راه درست را از اشتباه بشناسید.
شاداب و پرانرژی باشید
مدیر مجله اینترنتی جادوی کلمات
www.jadoykalamat.tk
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۹۲ ساعت ۸:۲۹ ق.ظ توسط مدیریت جادوی کلمات
|