412 - * داستان صیاد موش *
دوستان قدرتمندم سلام
داستانی را در زیر برایتان می گذارم که پس از خواندن آن می توانید نظر خودتان را در موردش بیان بفرمائید.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
پسر سیاه پوستی بود که فکر می کرد کمتر کسی به او اهمیت می دهد،زیرا نابینا به
دنیا آمده بود. در مدرسه از همه کناره می گرفت تا اینکه سرانجام یک تصویر ذهنی
بسیار ضعیف از خود ساخت. روزی، سروکله یک موش در کلاس پیدا شد. معلم و
شاگردان تلاش کردند تا موش را پیدا کرده و به دام بیندازند، اما موفق نشدند. معلم
یادش آمد که آن پسر بچه نابینا می تواند رد موش را بگیرد، چون گوش بسیار تیزی دارد.
بنابراین رو به پسر کرد و گفت: « درسته تو نابینایی، اما خداوند نعمت شنوایی بسیار
بالایی بهت عطا کرده» پسرک توانست به کمک بقیه موش را به دام بیاندازد.
معلم وهمکلاسی هایش حسابی از او تشکر کردند.به خاطر همان یکبار تقدیر
و تشویق، استیوی واندر به یکی از سرشناس ترین هنر پیشه گان در عرصه
سینما تبدیل شد و نامش برای ابد جاودانه ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدیر مجله جادوی کلمات